شهر نارنجهای زیبا
سرکار خانم فاطمه عابدینی، همسفر دیرینهی دالاهو، این بار از سفر شخصی خود به شمال کشورمان، سفرنامهای تهیه و برای گروه دالاهو فرستادهاند. از شما عزیزان نیز دعوت میکنیم تا خاطرات خود را با ما شریک شوید.
غروب چهارشنبه 94/9/4 اعداد در هماهنگی خویش سفری به یاد ماندنی را برایمان رقم زدند. نگاهم در جستجوی اعداد زمان را دنبال می کرد که شب فرا رسید و ماه در آسمان زیباتر از همیشه دلربایی میکرد. با بازیگوشی همیشگی ماه دل به هم دادیم و در کنار هم در رویاهای شبانه کوه، دشت، صحرا و زمان را پشت سر گذاشتیم و در آغوش هستی صبحگاهان دیده در نگاه روشن روز سایهها را به دنبال شگفتیها کنار زدیم.
در کوچه و خیابانهای شهر، درختان نارنج در کنار هم منظره با شکوهی را ترسیم و در هر قدم ما را همراهی میکردند وقتی نگاهم در نگاهشان گره خورد باورم نمی شد چون چراغی نارنجی در میان سبزی درختان بوسه بر لبان هستی می زنند و تو را در رویاهای شیرین غرق میکنند. به راستی نگاهت در نوازش لحظهها باور میکرد که هستی در هر گوشه و کنارش پر از راز و رمز است. ساعتی را در شهر قدم زدیم و گوش به آوای پرندگان در کنار آواز سبزی فروشان تازگی و طراوت سبزی زندگی را باور کردیم. ناهار را در جمع دوستداشتنی و با محبت دوستان با یک نوع غذای محلی مرغابی که با دانه های انار ترش و آلو مزه دار شده و بسیار لذیذ بود صرف کردیم و دل به تجربه مادران و پدران سپردیم.
بابلسر
عصر راهی بابلسر شدیم تا ساعتی را در کنار دریا گوش به نوازش موجهای آرام دریا بسپاریم. هوا تاریک و موج دریا آرام بود اما وقتی نگاه به عمق دریا گره میخورد از هیبت و عظمتش دلت فرو میریخت. آری موجها آرام بوسه بر لبان ساحل میزدند و با آسمان صاف در کنار عشوههای افسونگر ماه با جزر و مد حکایتهای عاشقانه میآفریدند و قصههایی از دریا، ماهی و ماهیگیر را برای هم به ترانه میسرودند. دمی دل به مراقبۀ عشق سپردیم و در هوای وصالش زمزمه کنان راه برگشت را دنبال کردیم و شب را برای استراحت بهانه ساختیم تا روزی دیگر از روزهای شاد را در خاطرهها نقاشی کنیم.
صبح زود عازم بابلکنار شدیم در مسیر به دماوند همیشه سرفراز سلام دادیم و راه هم مثل همیشه به ما خوش آمد گفت. به مزرعه پرتقال، نارنگی و نارنج سری زدیم و در هوای شور و شوقشان آنان را زیباتر از همیشه دیدیم که در میان شاخ و برگهای رنگارنگ پاییزی و سبز منتظر نوازش دستها برای چیده شدن بودند و با سخاوت، ما را مهمان طعم شیرینشان کردند. در کنار یکی از درختان، خار پشت کوچکی پناه گرفته بود که وقتی احساس امنیت کرد با نگاهش ما را دنبال کرد. او را به حال خود گذاشتیم تا در هوای گرم و عالی آن روز، خویش را به گرمای خورشید بسپرد و دمی بیاساید.
ساعتی بعد در میان جنگل های زیبا و پاییزی به رنگ زندگی به سوی شگفتیهای آن در کنار برکۀ پر آبی نزدیک سد البرز مجذوب انعکاس نور و رنگ بر روی سطح آب شدیم و خویش را به انرژی جاری در لحظه سپردیم تا مجذوب طبیعت پاک وجود، عروج را تجربه کنیم. جنگل با میوههای وحشیاش زیباتر از همیشه دل میربود. خرمالوی وحشی، انگور وحشی، ولیک و ازگیل با طعم خاصشان وجودمان را سرشار از سروری میساختند که سالها بود آن را فراموش کرده بودیم، انگار طبیعت وحشیِ هستۀ درونی امان به بیداری دوباره طعم آشنایی را در گذشتههای خود یافته بودند و حسی از سپاس و شگرگزاری را زمزمه میکردند. سبز یهای معطر نیز هم چون پونه جنگلی، انار یجه و زولنگ به شادی خویش را به دستان ما سپردند و با بوی معطرشان ما را سرمست از وجود با طراوت هستی کردند.
در بازی نور، رنگ و سایه، خورشید بازی زندگی را دنبال میکرد تا در غروب پاییزی در آغوش رنگهای بی بدیل مثل همیشه هوش و دل را برباید و وجودمان را به تسخیر خویش درآورد.
فاطمه عابدینی
دیماه نود و جهار
لینک کوتاه:
https://dlho.ir/n3290 کپی کردن


کارشناس ادبیات، کارشناس ارشد گردشگری، علاقمند به سفر و طبیعت
گردآوری و تنظیم: تحریریه دالاهو
لطفا در نشر دانستههای خود کوشا باشید.
برداشت و استفاده غیرتجاری از مطالب این وبسایت، حتی بدون ذکر منبع آزاد است.