ییلاق فیلبند، سفری به سرزمین ابرها
فیلبند در واقع از فِل بند می آید که معنی آن در زبان محلی یعنی جایی که نفس میبریده و توانایی ادامه دادن مسیر از بین میرفته.
ساعت 4 و نیم صبح، انبوهی از مسافران که دور هم جمع شده بودند. بعضی از آنها همسفر بودند؛ بعضی در کنار دوستان و همسفران قدیمی خود بودند و با یکدیگر صحبت می کنند و بعضی در پاسخ به فریاد های لیدر هایی که مسافران تور خود را صدا میزنند، در جستجوی لیدر خود بودند.
بلاخره هر کس سوار اتوبوس خود میشود و صندلی ای برای خود انتخاب میکند. وارد اتوبوس شدم. به دنبال چهره های آشنا از تور های قبلی گشتم. طبق معمول روی نزدیک ترین صندلی ممکن به ردیف اول که جای لیدر ها بود نشستم. 3 لیدر داشتیم که یکی از آنها را میشناختم. کاپیتان برنامه نیز از دوستانم بود. بلاخره به راه افتادیم و سفر آغاز شد. اکثر همسفران در تلاش برای خوابیدن بودند، تا رسیدن به رستوران آدم و حوا برای صرف صبحانه دو ساعتی راه بود.
ساعت 6 و 45 دقیقه بچه ها کم کم دست از تلاش برای خوابیدن برمیداشتند و خودشون رو برای صبحونه آماده میکردند. ما همزمان با دو تور دیگه که از مسیر جاده هراز می آمدیم به رستوران رسیدیم. صبحونه به صورت بوفه بود و صفی طویل ایجاد شد ولی درعوض صبحانه ای رنگین بود و هر کس دلی سیر صبحونه خورد.
به اتوبوس بازگشتیم و طبق سنت دالاهو، معارفه و سوال های خاص خودش آغاز شد. راه خوبیه برای آشنا شدن با بجه ها و روحیاتشون. چون هفته ی دومی بود که این تور اجرا میشد، تعداد زیادی از همسفران، از اعضای ثابت دالاهو بودند که سفرهای زیادی رو رفته بودند و تجربه ی زیادی داشتند که از سخنانشون در هنگام معارفه و در طول سفر بسیار بهره بردیم.
پس از معارفه و موزیک و توقف برای خرید و... به نزدیکی محل پیاده شدن در چلاو رسیدیم. لیدر اول توضیحاتی در مورد نام گذاری های انجام شده داد. فیلبند در واقع از فِل بند می آید که معنی آن در زبان محلی یعنی جایی که نفس میبریده و توانایی ادامه دادن مسیر از بین میرفته. همچنین چلاو از چِل اُ یعنی محل آمدن آب آمده آست. محل در فاصله ی تقریبی 25 کیلومتری جنوب آمل و در ارتفاع حدودی 2700 متری نسبت به سطح دریاست.
ساعت 11 از اتوبوس ها پیاده شدیم و سوار نیسان هایی که منتظر ما بودند شدیم. نیسان آبی و حس و حال عالی سواری پشت اون. جدا از اون، مسیر سنگچال تا فیلبند که هم توش جاده آسفالت بود و هم جاده خاکی، زیبایی و پوشش گیاهی اطراف جاده و ابرهایی سفید و خاکستری ای که در اطراف و نزدیکی ما دیده میشدند، همه رو محصور خود کرده بود.
پس از رسیدن به مقصد و پیاده شدن از نیسان ها، به دنبال لیدر ها راه افتادیم. از میان خانه های ییلاق فیلبند گذشتیم. جاده بیشتر خاکی بود و شیب زیادی نداشت و به سرسبزی مسیر نیسان سواری نبود و تنها تک درخت ها و بوته زار هایی در مسیر دیده میشدند. محلی ها میگفتند که دو ماه بود که باران در منطقه نیامده بود.
کم کم ابرها به ما نزدیک تر میشدند و شوق رفتن ما در مه بیشتر میشد. منظره بسیار زیبا بود. بلاخره ابرها ما را در خود بلعیدند. در نزدیکی هم راه میرفتیم تا یکدیگر را در مه گم نکنیم. گه گاه نم نمک های باران های کوتاه و چند دقیقه ای به صورت ما میخورد و بعد قطع میشد. هر چه پیش میرفتیم مه غلیظ تر و هوا سرد تر میشد. بچه ها کم کم لباس های گرمی رو که همراه خود آورده بودند رو به تن میکردند. به جایی که قرار بود برای نهار توقف کنیم رسیدیم. بچه ها، گروه گروه زیرانداز هاشون رو کنار هم می انداختند و روی آن مینشستند. به محض نشستن باران شدت گرفت. خوردن نهار زیر بارش باران. اتفاقی که ممکن است بسیار کم در زندگی هر کس روی بدهد و اتفاقا تجربه ی جالبی بود. باران به قدری شدید بود که در تمام چاله هایی که روی زیر انداز ها شکل گرفته بود، آب جمع شده بود. نهار را خوردیم و بعد از گرفتن چند عکس تکی (دست جمعی) تصمیم به بازگشت گرفتیم زیرا مثل این که ابر ها تمایلی به استراحت نداشتند و باران مدام بیشتر میشد.
ساعت نزدیک 3 و نیم بود. راه افتادیم. مسیر برگشت سربالایی بود و به دلیل وجود مه غلیظ و رطوبت زیاد، تنفس برای بعضی از بچه ها سخت شد و به همین دلیل آرام آرام حرکت میکردیم. عده ای از بچه ها شروع به خوندن آهنگی به صورت دست جمعی کردند که مسیر رو بسیار دلنشین تر کرد. هر چه به مقصد نزدیک تر میشدیم، باران و مه نیز فروکش میکرد. همین طور ادامه دادیم تا این که ناگهان خود را نزدیک نیسان ها یافتیم و فهمیدیم که مسیر به پایان رسیده. پس از استراحتی کوتاه سوار نیسان ها شدیم و به سمت اتوبوس حرکت کردیم. مسیر جنگلی جاده که باران نیز به آن خورده بود بسیار زیباتر شده بود و بازگشتی بسیار دل انگیز بود. طبیعتی که آدم رو جذب خود میکرد و به سختی میشد از آن دل کند.
ساعت 5 و ربع، سوار اتوبوس شدیم و به سمت تهران حرکت کردیم. به دلیل نزدیکی به اواخر تابستان به ترافیک برخورد کردیم که طبیعی بود. در توقف اول یکی از بچه ها، برای همه بستنی خرید. پس از حرکت لیدر اول توضیحاتی درمورد اعتقادات و عقاید اشتباه که درمورد بعضی از حیوانات که در دیدگاه بعضی مردم شکل گرفته بود صحبت کرد که بسیار هم آموزنده بود.
ساعت 9 برای خوردن آش در نزدیکی امام زاده هاشم توقف کردیم. بعد از پیاده شدن اولین چیزی که خیلی جلب توجه میکرد، هوای بسیار سرد و باد های سوزناک بود که همه رو متعجب کرد. البته این هوای سرد خوبی ای هم داشت و اون هم خوردن آرام آرام آش داغ در این هوا بود که بسیار به همه چسبید و بسیار لذت بخش بود.
ساعت 11 و نیم، به تهران رسیدیم. همسفران کم کم از یکدیگر جدا میشدند و با یکدیگر خداحافظی و آرزوی سفری دیگر با یکدیگر میکردند. بازگشت به تهران و این که سفری دیگر تمام شده بود بسیار سخت بود ولی به نقل از شمس لنگرودی از این حقیقت نمیتوان گذشت که: "بازگشته ام از سفر، سفر از من بازنمیگردد"
ییلاق فیلبند، 14 شهریور 1393
نویسنده: حسین سرداری
تصاویر: گلچین تصاویر ارسالی توسط همسفران
لینک کوتاه:
https://dlho.ir/n1987 کپی کردنتهیه و تدوین: تحریریه دالاهو
لطفا در نشر دانستههای خود کوشا باشید.
برداشت و استفاده غیرتجاری از مطالب این وبسایت، حتی بدون ذکر منبع آزاد است.