نمایشگاه آیین و فرهنگ ایران باستان
صبح سهشنبه 1 اردیبهشت هنگامیکه خورشید تابان به مهر میدرخشید، طبق قرار قبلی با خودم به سمت موزه کاخ سعدآباد حرکت کردم. انگار همهچیز با روزهای دیگر فرق میکرد.
کنار خیابان ایستاده بودم که تاکسی از آنطرف خیابان دور زد و مرا به مترو رساند. مترو در شلوغی و فضای سرد خود با ماشینهای غولآسا با سرعت مسافران را به مقصد میرساند. دختر جوانی جایش را به پیرزنی داد و او تشکرکنان لبخند را هدیه داد. فروشندگان با فعالیت بسیار آهنگ همیشگی را میخواندند و اجناس به فروش میرسید.
به دنبال سیل مسافران که با سرعت به دنبال خود میدویدند ناگهان خود را بیرون مترو دیدم. ساعتی بعد وقتی در باغ سرسبز کاخ به سمت نمایشگاه میرفتم، باورم نمیشد که بیرون از این باغ زیبا و رؤیایی دنیایی پر از هیاهو و سرگشتگی غوغا میکند.
قبل از ورود به نمایشگاه پوستر زیبایی به چشم میخورد. تعداد نسبتاً زیادی برای بازدید آمده بودند. در میان جمعیت چند گروه از کودکان زیر شش سال با لباسهای رنگی و زیبا حضورشان جالب و دیدنی بود. این نمایشگاه به کوشش هموطنان کانون دانشجویان زرتشتی برگزار شده بود.
در سالن اصلی 5 سفرۀ نمادین که بیانکنندۀ آیینهای مختلف بود به زیبایی چیده شده بودند و در کنار هر سفره یک دخترخانم زرتشتی بالباسهای رنگی و بسیار روحنواز چون الههای ایستاده بود که با خوشرویی و مهربانی توضیحات مربوط به سفره و نمادهای آن را میداد.
سفرۀ هفتسین نوروزی برای زنده شدن دوباره هستی، سفرۀ آیین سدره پوشی (رسیدن به بلوغ و درک آموزههای روحانی)، سفرۀ گاهنبار مربوط به کشاورزی و دامداری است. این جشن 6 مرتبه در سال به مدت 5 روز برگزار میشود. گاهان (زمان) بار (مهمانی خیرخواهانه و از روی عشق و مهر)، سفرۀ آیین گواه گیری واژه گواه به معنای شاهد و مراسم گواه گیری همان مراسم عقد است و سفرۀ 30 روزه مربوط به مراسمی برای شادی روح و روان درگذشتگان و با خیرات همگانی همراه است.
در اتاقی گالری عکس برپا بود و همینطور برنامه ویدئویی که دربارۀ ایران و آیین کهن آن مطالبی پخش میشد. قسمت مربوط به فروش کتاب از استقبال خوبی برخوردار بود و در انتهای سالن هم شالهای زیبا، سربینه های رنگی و زیورآلات و تقویمهای بسیار دیدنی به فروش میرسید و علاوه بر آن چند نوع نان و شیرینی.... هم برای خرید موجود بود.
یک بروشور با محتوایی بسیار غنی دربارهی خلاصهای از فلسفه و آیین زرتشتی در دسترس همگان بود. علاوه بر آن دو کتاب هم از نوروز تا نوروز درباره آیینها و مراسم سنتی زرتشتیان ایران اثر کورش نیکنام و کتاب چنین گفت زرتشت اثر فیلسوف آلمانی فریدریش نیچه را ازآنجا خریدم و سپس بیرون از نمایشگاه در محوطه باغ ساعتی را قدم زدم.
به زرتشت میاندیشیدم. به مردی که در جستجوی نور در پناه آرام کوهستان و رازهایش در سکوت خویش را مییابد عشق را پذیرا میشود. بعد از آن چون پرندهای آزاد و رها به میان مردم میآید و آموزههایش را با عشق فراوان با آنان تقسیم میکند. او شادی و رهایی را برای مردم به ترانه میخواند و در گوش خلق به ترنمی زمزمه میکند که این جهان و تمام هستی بهفرمان خالق توانا برای کمال و رشد شما آفریده شده است. تمام ماههای سال با آموزههای او رنگ جشن و سرور میگیرد و مرگ نیز چون تمام رهآوردهای زندگی مقدس میشود.
در هنگام قدم زدن در باغ نگاهم به مجسمۀ آرش کمانگیر افتاد روی نیمکتی نشستم و در حین ورق زدن کتابِ از نوروز تا نوروز مطلبی دربارۀ آرش کمانگیر توجهم را جلب کرد.
"جشن تیرگان نیز مانند بسیاری از آدابورسوم دیگر در فرهنگ ایرانی با رویدادی سرنوشتساز از تاریخ زندگی ایرانیان باستان هماهنگی یا پیوندیافته است. گروهی این جشن را یادگار پیروزی ایرانیان بر تورانیان میدانند و با انجام مراسمی یاد آرش کمانگیر را زنده نگه میدارند." در کرمان همراه با انجام آیینهای خاص این شعر را نیز میخوانند.
تیر برو باد بیا
غم برو شادی بیا
محنت برو روزی بیا
خوشه مروارید بیا
البته روایتهای دیگری نیز در کتاب به آن اشارهشده که بسیار خواندنی است.
رایحه مطبوع وجودش دلم را روشن کرده و شراب ارغوانی نگاهش وجودم را به دوردستهای صفا و صمیمیت برده بود. چشمانم را بستم و در نگاه خورشید نشستم. صدای پرندگان، آواز آب، وزش نسیم در رقص شاخههای درختان و زمزمۀ هستی در نیایش عاشقانه، همراه با اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک روحم را تا بلندای کوههای شگفتانگیز به مهمانی خدا میبرد.
با ذهن خالی از افکار در آسمان بیانتها نگاهم به کتاب دیگری افتاد. بهراستی چرا نیچه یکی از نوابغ بزرگ، زرتشت را انتخاب میکند و روایت او را مینویسد. او در جستجوی خویش پیامبر ایرانی را برمیگزیند که در آموزههایش از سیر تحول انسان از سه مرحله شتر، شیر، کودک میگوید و این جهان را بهشتی میداند که در صلح و شادی و در جشنی مستمر انسان را به ملکوت میبرد.
نیچه به دنبال کسی بود تا عطش بیانتهای او را در جهانی فراسوی این زندگی مادی و پر از وهم و خیال دریابد و برای درک عشق از زرتشت کمک میخواهد. شاید به دنبال جادوی عشق و جاذبه آن به جهانی میرود تا آموزههای او را از نزدیک لمس کند و راز بودن را در ژرفای وجودش دریابد. نمیدانم چند ساعت گذشت احساس گرسنگی کردم. از نمایشگاه یک قطعه نان سیروگ با پشمک ویک تکه شیرینی به نام کماج تهیهکرده بودم. هنگامیکه مشغول خوردن بودم شادی در وجودم نشسته بود.
احساس کردم که دلتنگیم برای دیدار دوبارۀ مردی از سلالۀ خوبان روزگار، زرتشت عزیز بود. هدیۀ خداوندی که ما انسانها را لایق درک بهشت زمینی میداند تا با هوشیاری، آگاهی و شکیبایی از بندهای مادی رها و آزاد شویم و ذهنمان در پیوند نور از توهمات خالی و عشق جایگزین آن گردد.
زمزمهکنان همراه تمام هستی میخواندم:
هرچقدر شادی و عشق را بیشتر تقسیم کنیم بیشتر میشود.
نوشته شده توسط: فاطمه عابدینی / 7 اردیبهشت 94
لینک کوتاه:
https://dlho.ir/n2587 کپی کردن


کارشناس ادبیات، کارشناس ارشد گردشگری، علاقمند به سفر و طبیعت