آخرین برگ سفر نامۀ باران اینست، که زمین «رنگین» است...
به عمد واژهای از این بیت استاد شفیعی کدکنی را تغییر دادم که سزاوارتر به خاطرات رنگارنگ این سفر پرشتاب و پربار باشد، سفری که در اثر تنوع دیدارها و اتفاقات نیکویش «اوردوز» شده و به کلی قاطی کردیم... چنین شد که شبهای نخست پس از بازگشت، خواب میدیدم که کریستف کلمب، مارکوپولو، خراردو و سیاوش (لیدر ما) شریک شده و قطاری خریده و راهنمایانی محلی اندیشهاند، قطار یک واگن و ده کوپه دارد و اینک پر شده از مسافران مختلف.
درکوپه اول، ناپلئون دور از چشم ژوزفین، ایزابل را با دزیره عوضی گرفته پس از یک فلامنکوی جنگی بر اسب، تاپاسی را با شمشیر به دونیم کرده او را دعوت به نان و آب!! مینماید و با آب و تاب فراوان خاطرات نبرد واترلو را برایش اجرا می کند.
در کوپه دوم، ویکتور هوگو با نمایش روش نواختن ناقوس نوتردام توسط گوژپشت نازنینش، از لیونل مسی میخواهد که تا بازرس ژاور نیامده به خیابان سن میشل رفته، عروسک کوچکی برای کوزت کوچولو بخرد تا ژان والژان با خیال راحت به کارهای خیرش برسد.
در کوپه سوم، بیتا برای وزن کشی چمدان خود از فردینالد کمک میگیرد، سوگل با آن لبخند مهربان سعی میکند از کوپه مجاور، سهیل را بهطور کامل در قاب دوربین جای دهد و سمانه ضمن انتقاد سازنده به حواریون مسیح در مورد اختلافات انجیلهای مقدس، چنان صمیمانه میخندد که مونالیزا هم ریسه میرود و اشک داوینچی به خاطر خراب شدن تابلوی بینظیرش درمیآید.
در کوپه چهارم، غوغایی برپاست، علی با ترفندهای شیرین خود موفق شده دو بطری آب!! به حلق موسولینی بریزد و مجسمه عبوسش را سیگاری کند، ساعتی بعد بنیتو، لایعقل از دست علی به «لانه عقاب» میگریزد. آنسویتر سهیل قهوه دیشلمهای برای «ژان پل سارتر» ریخته، پس از بحثی طولانی به او ثابت میکند که «اصالت وجود» خیالی بیش نیست و متقاعدش میکند که منبعد بهجای کافه دوفلو به کافی شاپ مجتمع نور برود تا از عینکش عکس کلوزآپ بگیرد.
در کوپه پنجم، صادق هدایت از غیبتهای ناگهانی پزشک معالجش دکتر شاهرخ که باز هم رهسپار عبادات شخصی شده، دست به خودکشی میزند، دکتر ساعدی به کمک همسر ایشان پزشک را مییابند و او را از مرگ حتمی نجات میدهند، صادق تصمیم میگیرد بوف محبوبش را به کلینیک چشم پزشکی پرندگان برده معالجه کند و کتاب را بازنویسی نماید.
در کوپه ششم، بهراد مشعوف از دیدار برج ایفل و خسته از 330 پله جهنمی در آن بهشت زمینی، دارد بلند بلند کتاب «پدر، مادر، ما متهمیم به اقامت در هاستل» نوشته دکتر شریعتی در پاریس را به عنوان اعتراض برای پدر و مادر میخواند، آقای صالح میگوید «فعلا تا سیاوش نیومده برو سه تا «مک دونالد» بگیر، تابستون میبرمت هتل نهاوند!»
در کوپه هفتم، امیر با خرید چند سوغاتی از بوتیک مدرن گائودی موفق میشود او را فریب داده، پانصد یوروییاش را خرد کند و امین ساکت و بیهیاهو در قامت متمدنترین مسافر، در اینترنت به جستجوی بیضررترین داروی سرماخوردگیست.
در کوپه هشتم، الناز پاسپورتهای خانوادۀ میکل آنژ و رافائل را با شک و تردید بررسی میکند، شبنم تلفنی از پاپ درخواست تخفیف مجسمه کوچک «مسیح درآغوش مادر» از واتیکان و طلب بخشش برای سارق دوربینش را دارد و شکوفه که سخت درگیر ترجمۀ اتیکتهای آثار باستانی لوور از زبان فرانسه به انگلیسی و بعد به فارسی و سپس به لریست، باز هم به شام آخر نرسیده گرسنه سر بر بالش میگذارد.
در کوپۀ نهم، من در حیرت قطارهای بیراننده، گدایان هنرمند، مجسمههای زنده در موزهها، زندههای مجسمه در کنار خیابان، بانوی هخامنشی بیسر ولی با لباس فاخر، کوچه پس کوچههای گم شدن در سویل، شادمانی جلسه دفاع تز دکترای دانشجوی ایرانی با استاد ایرانی دانشگاه سوربن، فریب دادن چشمۀ آرزو با سکههای وطنی و غرفههای افتخارآمیز مفرغینههای لرستان در موزهء لور، در این فکرم که شاید مهمترین اثر فرهنگی این سفر در عقوبت هر نوشیدنی، تابلوی مک دونالد بود!
در کوپۀ دهم، چمدانهای مملو از «جاسوئیچی برج ایفل»، «کولسئوم رو-طاقچه ای»، «پانتئون گچی»، «خیرالدای پلیمری»، کمی «پوشاک زارا»، «عکسهای روی گندله» و «پرندگان کوچک شیشه ای در ونیز زیبا» و... آرام خوابیدهاند.
ناگهان رئیس قطار از پنجره با فریاد، حسین را که در سی کیلومتری امتداد ریل سریعتر از قطار میدود تا از تراورسهای خط آهن و یقۀ روپوش دبستانیهای روستای نزدیک آن عکسبرداری کند، صدا میزند، و من بیدار میشوم وگیج از این مالیخولیای لذیذ بدنبال مختصات تاریخ و جغرافیای همۀ این انسانها، بناها و آثار تاریخی در ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و ایران میگردم...
میلان - کلیسای جامع
رم - کلسئوم
رم - چشمه عشاق
پاریس
آبراهههای ونیز
نویسنده: فرشید رادمند، همسفر تور اروپا، نوروز ۹۱
منبع عکسها: اینترنت
گردآوری و تنظیم: تحریریه دالاهو
لطفا در نشر دانستههای خود کوشا باشید.
برداشت و استفاده غیرتجاری از مطالب این وبسایت، حتی بدون ذکر منبع آزاد است.
سایت بسیار مفید و خوبی دارین.
من واقعا یکی از آرزوهامه که بتونم یکی از این سفرهارو برم خیلی عاشق سفرم اما نداشتن پول واقعا یه معضل هست.بعید میدونم که بشه ولی کاش تا قبل از مرگ بتونم این مکانهای تاریخی زیبارا با چشمهای خودم از نزدیک ببینم.خوش بحال اونهایی که پولشو دارن و میرن لذتشو میبرن به نظرم اگه پولشو دارین یه لحظه هم صبر نکنین برای رفتن مطمئن باشین ارزششو داره.کاش پول این تورها قسطی بود که میشد اکثر کسایی میخوان برن.
ممنون